توضیحات
وین مرغکان خسته سنگین بال باز آمده از آن سر دنیاها وین قایق رسیده هم اکنون باز باروکشان از آن سر در باها…
هرگز دگر حبابی ازین امواج شبهای پر ستاره رؤیا رنگی بر ماسه های سرد ، نبیند من چون جان ترا به سینه فشارم تنگی
حتی نسیم نیز به بوی تو کز زخم های کهنه زداید گرد ، دیگر نشایدم بفریبد باز با باز آشنا کندم با درد …