توضیحات
اسحاق مکازلین، اعمو اسوه، که حالا سنش متجاوز از هفتاد و نزدیک به هشتاد بود و بیش از این را دیگر قبول نداشت، بیوه مردی بود و عموی نیمی از مردم ولایت بود و پدر هیچکس نبود. این چیزی نبود که خودش در آن دستی داشته باشد یا اینکه آن را دیده باشد. کار، کار نوه عمه اش مکازلین ادموندز بود. این نوه عمه با اینکه نسب به خانواده مادری می برد میراث خوار، و در زمان خودش میراث گزار، چیزی شده بود که بعضیها در آنوقت و بعضی هم همین حالا خیال می کردند متعلق به اسحاق است، چون به نام او بود که حق مالکیت زمین را پس از گرفتن جواز امتیاز از سرخپوستها ثبت کرده بودند و هنوز که هنوز بود عده ای از بازماندگان برده های پدرش این نام را بر خود داشتند….