توضیحات
مثل این است، در او با هر دم به گریز است نشاطی از من. مثل این است که پوشیده، در اوست هر چه از بود، ز غم پیراچن،
مثل این است که هر خشت در آن سر نهاده ست به زانوی غمی. هر ستون کرده از او پای، دراز به اجاق غم بیشی و کمی.
مثل این است همه چیز در او سایه در سایه ی غم بنهفته ست همه شب مادر غم بر بالین قصه ی مرگ به گوشاش گفته ست
مثل این است که در ایوان اش هر شب اشباح عزا میگیرند بیوه کان لاجرم، از تنگ غروب….