توضیحات
چهارده سال پیش ، روزی که صورت مثله شده و در هم ریخته مقاله خود را در مجله “خوشه ” دیدم و پی بردم که سرنوشت رد و قبولی مقالات به دست سردبیران معذور و نامرئی افتاده است ، قلم شکسته دم در کشیدم و به کنج خاموشی و فراموشی خزیدم .
این سکوت سنگین سالها ادامه داشت و شرط عقل نیز چنین بود. آخر ، نویسندگی حرفه من نبود که با تحمل هرخواری: ود واری برای گذران زندگی بدان ادامه دهم ، قلم را هم هرگز نردبان ترقی نکرده بودم که در شرایط خان ان را به راههای متفاوت و گاهی متناقض بدوانم.
خاموشی ناگزیر و متمادی به تدریج شوق نویسندگی را در اعماق ضمیر من به فراموشی سپرد ، و بس که خاموش نشستم سخن از یادم رفت . نوازنده ای که سالها دستش به ساز نرسیده و انگشتانش بر تارهای أن نلغزیده باشد ، کم کم مهارت و نرمی پنجه را از دست می دهد…..