توضیحات
بهتر است اول سیگارم را خاموش کنم. این احتمالا بیستمین سیگاری بود که از اول شب تا الان کشیده بود. احساس خفگی می کرد، آنقدر سیگار کشیده بود که دیگر هیچ اشتهایی برایش نمانده بود. جام بلوری قدیمی که جلویش قرار داشت وسوسه اش میکرد. سکوت عجیبی برقرار بود. هر ضربه ای که بر در می خورد، ترنم آرام باران را برهم می زد. صدایی نبود جز ضربه های پی در پی باران بر سقف شیروانی پوسیده. این صدا آنقدر ادامه داشت که به سکوت منجر شد